دلم دیگر نمی نویسد....
دلم دیگر از دردهای خود نمی نویسد...
قلم اراده ندارم...
قلم جان ندارم....
آن قدر از سردی نوشتم که انگشتانم منجمد شد و من دگر توان برداشتن قلم را ندارم.این قلم که این همه راز دردل نهفته دارد برای دستان من بار سنگینی است.
نمی نویسم....
چه سود که بنویسم...
آیندگان بر نوشته هایم خنده خواهند زد.
کسی مثل من نیست...
دنیای من به رنگ دیگراست...
آرزوهای زیادی داشتم...
آرزوهایم بر باد رفت...
نه در دست گنج قارون دارم و نه به زیر پایم قالی سلیمان....
دستان تهی مرا که در دست خواهد گرفت!؟!
قلم نمی خواست بنویسد , اما کلمات پشت سر هم زاده شدند و قلم قابله ای بیش نبود. شاید قصه ای گفته باشم , اما این روایت یک درد است , روایت یک عشق.....
نه خونی ریخته شد و نه ظلمی در کار بود , تنها مرگ آهسته ای بود برای عاشقی دلخسته که.....
دنیا را جور دیگری می خواست....
آن قدر در رنگین کمان هستی که همه اش تجلی خدا بود به دنبال رنگ آبی عشق گشتم که دلم به هر رنگی آلوده شد.در ادغام رنگهای زیبای خلقت به دل پاک و بی آلایش من , رنگ خاکستری زده شد و تمام هستی مرا فرا گرفت. من از سپیدی دل به خاکستر وجود رسیدم , به رنگ مرگ به دنبال واڑه زندگی بودم ولی به معنای یٲس دست یافتم.داغ تنهایی بر پیشانی ام خورد تا که در این جمعیت سوداگر, من از دگران متمایز شوم.
سلام عزیزم...خوشحال می شم لینک کنی و لینک کنم..شعرای فوق العاده ایه...خوشحال می شم بازم بیای اونورااااااا
سلام ممنونم از حضور گرمتون تووی وبلاگم و ونظر پر مهرتون ...
سبز باشید ...
با بهترین ارزوها .برای شما ..
سلام مهرنوش جان
up dateام
زیبا بود
ولی چرا انقدر تو هم تو هم
کلی عذاب کشیدم تا خوندمش
فکر کنم نمره عینکم یه شماره بیشتر شد!!
بابا یه ذره فکر ما که چشامون تو ویترینه باش!!!
سبز باشی و موفق و خوشبخت
تا همیشه . . .
سلام
از اینکه به من سر زدی خیلی ممنونم . در مورد لینک هم اگر اجازه بدید من هم لینکتون رو تو وبلاگم بگذارم.
سلام مهرنوش عزیزم.آپم...راستی با تبادل لینکم مشکلی ندارم.قربونت برم.