به آن گیشا بگویید
آتش بکشد
شعرهایم را .. !
خودم
را به دستـ تمام
قاصدکـ ها سپردم !
حتی نامه ها را هم با
خودم بردم
تا پرتشان کنم در دهان
تشنه دره ها ..
این منم !
خودِ خودم ..
بدون نقاب ..
با رویاهای پوچ ..
+سه قطره خون را خود با دست هایم ریختم !
+می نویسم به قیمت برچسب خوردگی ..
فرداش که بیدار می شم
می بینم بدترش شده ..
که من دیگه ازشون نمی نویسم
همین که می بینم این همه
درد رو برام کافیه ..
هر روز پاییزه
هم دیدنی بودی هم خواستنی بودی
هم چیدنی بودی هم باغچمون گل داشت
زنجیر میخواستم دستاتو بخشیدی
از من تا اون دستات هر دره ای پل داشت
پل بود اما ریخت گل بود اما مرد
عمر منم قد عشقت تحمل داشت
هر روز پاییزه
هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه
هر سال پاییزه
پنهونم از چشمات
ماه پس ابرم
من کاسه ی صبرم
این کاسه لبریزه
آروم نمیگیرم
از دست زنجیرم
بی عشق میمیرم
من روزه دیدارم
از دوستی پر من
از دوست دلخور من
آجر به آجر من
من پشت دیوارم
لعنت به این دیدار
لعنت به این دیوار
لعنت به این آوار
من زیره آوارم
لعنت به این دیدار
لعنت به این دیوار
لعنت به این آوار
من زیره آوارم
هر روز پاییزه
هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه
هر سال پاییزه
پنهونم از چشمات
ماه پس ابرم
من کاسه ی صبرم
این کاسه لبریزه
فریب شباهت روز و شب ها را نخوریم
امروز، دیروز نیست
و فردا امروز نمی شود ...
من آن ابرم که بارانش تو هستی
همان یوسف که کنعانش تو هستی
مسافر میشوم تا آخر عمر
در آن راهی که پایانش تو هستی
مچالهـ کـنـ ...
بشـکـنـ !
بـنـد بزنـ !
خـطـ بـزنـ !
خلاصهـ راحـت بـاشـــــــ ـ ــ ـ ،
ارث پـدرت کهـ نـیستــــــــــــ ــ ـ ـ!
دلــــــ تـنهـای منـــــــــــ ــ ــــ ــ اسـتـــــــــ ـ ــ ــ....
اگـﮧ دوسـش دارے
از خدا بخواه
همیشه از خدا بخواه کسی که همه ی دنیای توست مال کسی دیگه نباشه...
از آنچــــــــــه رنـــــــــج می بریـــــــم ؛ زندگــــــــــی نیست .... زندگــــــاننــــــد ... !