love

چراپسرها عشقوتو سكس ميبينن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نگاه كن پسره ي عوضي هيزو چجوري نگاه ميكنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

ادامه نوشته

بازم عشق يك طرفه

 

 

 

motmaen bash eshghet male toe

اگر مطمئن باشيد به عشقتون ميرسيد به اين ايمان داشته باشيد عينه عكس بالا بهش ميرسي

وباهاش ازدواج ميكني

 

 

بهش ميرسي اطمينان داشته باش

 

 

 

راههای رسیدن به عشق

عشق ملاقات مرگ و زندگی است، ملاقاتی در نقطه اوج. فقط در صورت شناخت عشق است که می توان به تجربه‌ی این ملاقات نایل آمد. در غیر اینصورت به دنیا می آیی، زندگی می کنی و می میری، ولی در حقیقت مهمترین تجربه‌ی زندگی را از دست داده ای. تجربه ای که با هیچ چیز جایگزین نمی شود. تو تجربه‌‌ی حد فاصل مرگ و زندگی را از دست داده ای. تجربه‌ی این حد فاصل، نقطه اوج و حد نهایی تجربیات آدمی است. برای اینکه به آن نقطه برسی بایستی چهار مرحله را همیشه به خاطر داشته باشی.
مرحله اول: حضور در لحظه است، زیرا عشق تنها در زمان حال ممکن است. عشق ورزیدن در گذشته و آینده ممکن نیست. بسیاری از آدم ها یا در گذشته و یا در آینده زندگی می کنند، طبیعتآ عشقشان نیز در گذشته و یا آینده است که چنین عملی غیر ممکن است.
اگر خواستی از عشق فرار کنی، در زمان گذشته و یا در زمان آینده زندگی کن، ولی اگر خواستی رودخانه‌ی عشق را در درونت جاری سازی در زمان حال زندگی کن، زیرا عشق فقط در زمان حال ممکن است. زیاده از حد فکر نکن زیرا فکر هم همیشه به گذشته یا آینده مربوط می شود و انرژی تو به جای اینکه به قوه‌ی احساس معطوف شود، منحرف شده و صرف فکر کردن می گردد و تمام انرژی های تو را تخلیه می کند. در چنین وضعیتی عشق نمی تواند وجود داشته باشد.
دومین قدم در راه رسیدن به عشق این است که: یاد بگیری چگونه سموم وجودت را به عسل تبدیل کنی. خیلی از مردم عشق می ورزند ولی عشق آنها با سمومی همچون نفرت، حسادت، خشم، خودخواهی و احساس مالکیت آلوده شده است. می پرسی چگونه می توان سموم را به شهد تبدیل کنیم؟ روشی بسیار ساده وجود دارد: تو لازم نیست کار خاصی انجام دهی، تنها چیزی که احتیاج داری صبر است. این یکی از بزرگترین اسراری است که برایت فاش می کنم. امتحانش کن . وقتی که خشمگین می شوی، نباید کاری کنی. فقط در سکوت بنشین و نظاره گر باش. با خشم همکاری نکن و آن را سرکوب هم نکن. فقط نظاره کن، صبور باش و ببین که چه پیش می آید. بگذار این احساس اوج بگیرد.
زمانی که حال و هوای مسموم بر تو غلبه کرد، هیچ کاری انجام نده، فقط صبر کن و بگذار که آن سم به غیر خود تبدیل شود. این یکی از اصول زندگی است که همه چیز مدام در حال تغییر به غیر خود است.
انسان در این اوقات فقط باید صبور باشد. در زمان خشمت از انجام هر عملی حذر کن و هیچ تصمیمی نگیر. زیرا برایت پشیمانی به بار می آورد. خشم نمی تواند دائمی باشد. اگر صبور باشی و به انتظار بنشینی، به این نتیجه خواهی رسید. هیچ چیز دائمی نیست. شادی می آید و می رود، غم می آید و می رود. همه چیز تغییر می کند و هیچ چیز به یک صورت باقی نمی ماند. پس برای چه عجله می کنی؟ خشم آمده است و می رود. تو فقط قدری صبر داشته باش. به آینه نگاه کن و منتظر باش. چهره خشمناکت را در آینه تماشا کن. لزومی ندارد که این چهره را به کس دیگری نشان بدهی. این مساله فقط مربوط به توست، جزیی از زندگی و حال و هوای توست. تو باید اینقدر صبر کنی که چهره‌ی خشمگینت که از شدت خشم، قرمز رنگ شده از هم باز گردد و چشمانت حالتی متین و آرام به خود گیرد. اگر صبر داشته باشی و در آینه تماشا کنی می بینی که انرژی چشمت دگرگون می شود و تو آکنده از طراوت و نشاط می شوی.
مرحله سوم، تقسیم کردن و بخشیدن است. چیزهای منفی را برای خودت نگهدار ولی خوبی ها و زیبایی ها را با دیگران تقسیم کن. معمولآ اکثر مردم عکس این عمل را انجام می دهند. چنین انسان هایی واقعآ ابله هستند!. وقتی که شاد هستند خست به خرج می دهند و آن را با کسی تقسیم نمی کنند ولی وقتی غمگین و افسرده هستند، ولخرج و دست و دلباز می شوند و دوست دارند همه را در غم خود شریک سازند. وقتی لبخند می زنند بسیار صرفه جویانه عمل می کنند در حد یک تبسم کوچک ولی خدا نکند که خشمگین شوند، آن گاه در آستانه‌ی انفجار قرار می گیرند.
آدم وقتی دارد، باید ببخشد. در واقع، انسان جز آن چیزی که با دیگران تقسیم می کند و می بخشد، چیزی ندارد. عشق، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد. عشق عطر و طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد. هر چه بیشتر ببخشی، بیشتر به دست می آوری. هر چه کمتر ببخشی، کمتر داری. اگر ببخشی، وجودت از سموم پاک می‌شود. وقتی هم ببخشی در انتظار عمل متقابل یا پاداش نباش. حتی منتظر تشکر هم نباش. بلکه تو باید از کسی که اجازه داده چیزی را با او تقسیم کنی، سپاسگذار باشی. فکر نکن که او باید از تو تشکر کند!
چهارمین گام در راه رسیدن به عشق: "هیچ بودن" است. به محض اینکه فکر کنی که کسی هستی، عشق از جاری شدن باز می ایستد. عشق فقط از درون کسی به بیرون جاری می شود که "کسی" نباشد.
عشق، در نیستی خانه دارد. هنگامی که خالی باشی، عشق نیز در تو جای خواهد گرفت. وقتی آکنده از غرور باشی، عشق ناپدید می شود. همزیستی عشق و غرور ممکن نیست. این دو در کنار یکدیگر جایی ندارند. عشق و الوهیت می توانند در کنار یکدیگر باشند، زیرا عشق و الوهیت مترادف هستند. بنابراین "هیچ" باش. "هیچ" منشا همه چیز است. "هیچ" منشا بی نهایت است. هیچ باش. در هیچ بودن است که به کل می رسی.
«برگرفته از سخنرانی اوشو»

حرف دلم به عشق از دست رفتم

کاش میدیدم خوشحالیت را  ان زمان که خبر مرگ مرا می شنوی

مثل چنگيز خان به کشور دلم حمله کردي مثل تيمور خونه ي دلم رو ويران کردي و مثل شاه قاجار تموم امتيازات دلم رو فروختي ! راستي ! چرا اسم تو در تاريخ ثبت نشد؟! واقعاً که بي انصافيه

من به آمار زمين مشكوكم اگر اين شهر پراز آدمهاست؛ پس چرا اين همه دلها تنهاست

 

بغض شب

بغض شب در گلوی من می شکند و اشک آسمان بر گونه من می بارد . خورشید از قلب من می تابد و ستاره در چشمان من می درخشد . آوای زندگی در گلوی من می نوازد و دریای عشق در سینه من می خروشد .  رنگ خوشبختی بر لبهای من می خندد و طعم شیرین هستی از کلام من معنا می یابد . می دانم باور نمی کنی اما من خود خوب می دانم که اگر من نبودم حیات نیز نبود چون نه اشکی بود و نه خنده ای ! نه عشقی بود و نه هیجان و امیدی !

اگر به روزی که جان گرفتی برگردی و اگر بدانی که بدون حضور من می توانی همیشه و تا همیشه در سر سبزی بهشت زندگی کنی بی هیچ دغدغه و نگرانی بی هیچ چشم مراقبی و بی هیچ صدای ظریف آزار دهنده آنوقت باز هم دلت برای تابش نگاهم و خنده لبهای عاشقم تنگ می شود . آنروز دوباره در محضر خداوند از تنهایی گله خواهی کرد و با چشمانی پر امید به دستانش خیره می شوی تا پیکره زیبای مرا ساخته و جان دهد . آن روز خودت با هیجان چشم به صورتم می دوزی تا باز هم برق عشق را در نگاهم ببینی !

خوب فکر کن آیا غیر از این است ؟

پس چرا امروز که در کنار توام . امروز که همراه و عاشق تو هستم دلم را می شکنی و از حماقت از نا برابری و از ضعیف بودنم داد سخن سر می دهی و حق به جانب مرا از لبخند و شادی محروم می سازی !! چرا ؟

چرا مرا کنیزی زر خرید می دانی که تنها حرفه و هنرم پختن و رفتن و بچه داری است ؟ چرا هر روز از مزیت های مجردی و نبود من داد سخن سر می دهی ؟ اگر من نباشم تو زندگی را در زن دیگری جستجو خواهی کرد نه در خودت ! صادقانه بگو به خودت و در تنهایی که آیا غیر از این است ؟

تو از مهریه ام می نالی در حالی که آن روز که چشمانت به چشمانت دوخته بود می گفتی حاضری دنیا را برایم در جامی به هدیه بیاوری ! تو از درد و دل هایم می رنجی در حالیکه روزی تشنه شنیدن تن صدایم بودی ! تو خسته ای می دانم اما نه از من بلکه از خودت و آنچه که هستی !! تو از سختی و بی مهری خودت در رنجی ! کمی با خودت صادق باش مرا خوب ببین من حوایم همانی که در آرزویش دعا می کردی ! من آرزو و رویایی هستم که برای رسیدن به او به آب و آتش زدی !

 

 

این درد ودلهای یک زن متاهله ایا واقعا بعد یه مدت عشق توزندگی اینقد کمرنگ میشه؟؟؟

جدایی

 

شاید بشه گفت جدایی, حسرت دل آدمهاست


درد عشق, غم غربته, این چیزیه که دل آدمهارو می سوزونه

 
بر خلاف همه که می گن عشق:


دوست داشتن,رسیدن,وصل شدن و... است


من می گم عشق:


نفرت,دورشدن,بریدنه


حتماً می گی چرا؟


نفرت چون بعداینکه عشق رو می فهمی از خودت متنفر می شی
که چرا دیر فهمیدی


نرسیدن به خاطر اینکه عشق یه راهیه که هرچی می ری نمی رسی
یعنی پایانی نداره و بی نهایته


بریدن واسه اینکه اگه کسی بخواد عشق رو بفهمه باید از خودش ببره
ولی بدون عشق نفس کشیدن هم دشواره

دل ساده

 با تمـام بي کسي ها ساختم

 

دل سپردم، سر به زير انداختم

 

اين قماري بود و من نشاختم

 

واي برمـن، ساده بودم باختم

 

 

 دل سپردن دست او ديوانگي ست

 

آه!غير از من کسي ديوانه نيست

 

گريه کردن تا سحر کار من است

 

شاهد من چشم بيمار من است

 

فکر مي کردم که او يار من است

 

نه، فقط در فکر آزار من است

 

نيت اش از عشق تنها خواهش است

 

دوستت دارم دروغـي فاحش است

 

 

 

 يک شب آمد زير و رويم کرد و رفت

 

بغض تلخي در گلويـم کرد و رفت

 

پايـبند جسـت وجويم کرد و رفت

 

خداحافط

 

سیل عشق ... عاشق شد و عشق قطره قطره پشت دلش جمع شد !

ویک روز رسید که قلبش ترک برداشت وعشق از شکاف دلش بیرون ریخت !

سیلی از عشق راه افتاد .....

وجهان را عشق برد !!!!

فردای آن روز خدا .. دوباره ... جهانی تازه خلق کرد !

مردم اما نمی دانند

جهان چرا این همه ... تازه است !

نمی دانند

چون ... نمی دانند که هرروز کسی عاشق می شود ... و ..... هرروز سیلی از عشق راه می افتد !

و ... هر روز جهان را عشق می برد

وخدا هرروز جهانی تازه خلق می کند !