عشق آسمانی

عاشقانه

عشق آسمانی

عاشقانه

مرز گمشده

ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت.

و صدای در جاده بی طرح فضا می رفت.

از مرزی گذشته بود،

در پی مرز گمشده می گشت.

کوهی سنگین نگاهش را برید.

صدا از خود تهی شد

و به دامن کوه آویخت:

پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.

و کوه از خوابی سنگین پر بود.

خوابش طرحی رها شده داشت.

صدا زمزمه بیگانگی را بویید،

برگشت،

فضا را از خود گذر داد

و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.

***

کوه از خوابی سنگین پر بود.

دیری گذشت،

خوابش بخار شد.

طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:

پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.

سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.

خواب خطاکارش را نفرین فرستاد

و نگاهش را روانه کرد.

***

انتظاری نوسان داشت.

نگاهی در راه مانده بود

و صدایی درتنهایی می گریست.

*****

نظرات 2 + ارسال نظر
ُسیمین شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ق.ظ http://blackmight.blogsky.com

عالی بود
این شعر سهراب رو خیلی دوست دارم.
موفق باشی دوست گلم

احسان دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:24 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


تو که عاشقی چرا غمگینی پس؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد